- shady kittanehالادارة
http://a-mot.com/vb/wsam/xxtt8.gif
عدد الرسائل : 1636
العمر : 34
الموقع : https://kitany.yoo7.com
تاريخ التسجيل : 25/01/2009
شرح حديث الحقيقه
الأحد يوليو 18, 2010 3:30 pm
مجلات >پژوهشى دانشگاه امام صادق (ع)>شماره 2
شرح حديث الحقيقه
سيدحسن مصطفوى(1)اين حديث شريف به ساحت مقدّس ابوالعقول، سرّالأنبياء والمرسلين و سيّد الاوصياء و الصدّيقين، يعسوبالدّين حضرت اميرالمؤمنين
- عليه صلواة الملك الحقّ المبين - منسوب مىباشد.پيش از آن كه به شرح اين حديث كه به مطالب بلند عرفانى، آميخته است بپردازيم؛ لازم مىدانم مقدّمهاى را كه حاوى نحوه انتساب اين
حديث و شرح اجمالى پارهاى از مصطلحات عرفاست، تقديم نمايم، لذا اين مقدمه داراى دو بخش است: بخش اول : نحوه انتساب حديث
1- اين حديث را عرفا و اهل اللّه، بسيار نقل كردهاند و از طريق صحابى جليلالقدر وثقة كميلبن زياد نخعى - عليه الرّحمة - به حضرت
امير عليهالسلام در رديف ارسال مسلّمات چنانچه رسم آنهاست مرسلاً منسوب نمودهاند، گر چه در هيچ يك از جوامع حديثى معتبر، مسندا و مرسلاً
نقل نشده ولى از طرفى مرحوم حكيم متأله سبزوارى - قدسسرّه الشريف - در كتاب شرح دعاى صباح (سبزوارى، بىتا، ص 319) آن را از
مشهورات بين عرفا شمرده و فقيه و عارف و اصل حضرت شيخ، سيّد حيدر آملى در كتاب نص النصوص فى شرح خصوص الحكم اين حديث را از اخبار
صحيحه دانسته است. (آملى، 1352، ص 440). لذا فكر مىكنم كه مثل شهادت حكيم متأله سبزوارى بر شهرت حديث و تصريح حضرت شيخ سيّد حيدر آملى - قدس سرّه - به صحّت
آن كافى باشد كه براى انسانى كه از جاده انصاف منحرف نباشد، اطمينان به صدور اين حديث شريف از ساحت مقدس ولايت عظمى حاصل
گردد.بين ناقلان حديث در تعداد فقرات اين حديث اختلاف است، بعضى مثل حاجى سبزوارى آن را در طى پنج فقره بدون جمله «جذب
الاحدية لصفة التوحيد» نقل كردهاند (سبزوارى، بىتا، ص 319). و بعضى همچون شيخ سيّد حيدر آملى، آن را در طى شش فقره يعنى با نقل
جمله «جذب الاحدية لصفة التوحيد» ثبت نمودهاند (آملى، 1352 ص 440). و اين جانب در اين مقاله، نقل صاحب نص النصوص يعنى شيخ
سيّد حيدر آملى را مورد توجه قرار مىدهم. بخش دوم: توضيح بعضى از مصطلاحات عرفا كه در فهم حديث ضرورت دارد
1- عرفا و حكماى الهى، ذات حضرت حق و واجبالوجود را هستى مطلق مبرّاء از هر قيد، حتى قيد اطلاق بدون هيچ گونه اعتبار و
ملاحظه قيدى و صفتى حتى قيد و تعيّن وحدت مىدانند و از آن، تعبير به مرتبه «غيبالغيوب» و «كنزُمخفى» مىكنند و آن را حضرت احديّت
مطلق لاشرط مىدانند كه صفت و اسم در آن راه ندارد، زيرا ذات وجود حقيقى محض است و وحدت، عين ذات او است زيرا غير حقيقت وجود،
نيستى مطلق است و حقيقت هستى، با لذّات از عدم ممتاز است و در امتيازش به تعّين و جهت خاص امتياز و وحدت عدديّه، نياز ندارد. پس
وحدت عين ذات است و اين وحدت مطلق - لا بشرط - منشاء اعتبار احديّت و واحديّت است؛ زيرا شامل «وحدت بشرط لا شىء معه» كه از آن
تعبير به حضرت احديّت مىشود و همچنين شامل وحدت به اعتبار ظهور موجودات و اعيان حقايق وجوديه است كه از آن تعبير به مرتبه
واحديّت مىنمايند (آملى، 1352، ص 444).از حضرت احديّت يعنى وحدت بشرط لا تعبير به مرتبه «عماء» مىشود، زيرا اعماء ابر رقيقى است كه بين آسمان و زمين حائل است و حضرت
احديّت بين ذات وجود «بحت» و «كنزُ مخفى» و بين مرتبه ظهور اسما و صفات در نظاير كون و شهود و تجلّى افعالى حايل و واسط است و اين
اصطلاح از حديث شريف حضرت رسول اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم گرفته شده است: «انه سئل عن مكان و به قبل ان يخلق الخلق، فقال صلىاللهعليهوآلهوسلم كان فى
عماء» (آملى، 1352، ص 439؛ فنارى، بىتا، ص 47). و حضرت احديّت را به لحاظ اعتبار اسماء و صفات كه به نحو وحدت در آن جمعاند، مرتبه
احديّت گويند.2- تجلّيات ذات حضرت حق را به سه گونه نامگذارى كردهاند :الف: تجلى ذاتى و حضور ذات كه همان مرتبه «كنزا مخفيا» است، بدون اعتبار هيچ گونه لحاظى و اعتبار تعيّن و قيدى.ب: تجلّى اسمائى و مرتبه واحديّت است كه از آن تعبير به «فيض اللّه أَقدس» مىشود و در اين مرتبه اسما و صفات و لوازم آنها كه اعيانِ
ثابته ممكنات هستند، در علم حضورى ذات لذّات ظاهر مىشوند، البته به نحو وحدت و بساطت يا علم اجمالى در عين كشف تفصيلى و اين
تجلّى و احديّت، لازمه مرتبه احديّت است و مرتبه احديّت منشأ و جاذب آن به نحو منشئيت علت و جاذبيّت براى معلول مىباشد.ج: تجلّى وجودى و شهودى و مرتبه ظهور فعل اللّه؛ يعنى وجود منبسط و به عبارت ديگر، تجلّى افعالى است و آن ظهور حضرت حق
تعالى از مرتبه واحديت اسمائى است به و احديّت فعلى به صور اسما در مراتب كون و هستى كه لوازم اسما و صفات مىباشند؛ ظهورى به گونهاى
بسيط و كثرت در عين وحدت و از اين ظهور فعلى بسيط، عرفا تعبير به «فيض اللّه مقدّس»، «نفس الرّحمان»، «وجود منبسط»، «رحمه واسعه»،
«نور مطلق» و «هتك السّتر» مىكنند زيرا ظهور از مرتبه ذات به وجود جمعى اعيان موجودات در مرحله فعل تنزّل يافته در اين ظهور فعلى همان
طورى كه معلوم شد، اعيان موجودات، بدون تفرقه تعيّنات بلكه به نحو وحدت و بساطت و كثرت در عين وحدت، تحقّقِ عينى دارند و چون غبار
كثرت آثار و وجودات خاصه در اين مرحله ظاهر نشده و يكسره هستى و وجود محض است از آن تعبير به «صحو الموهومات» كه تعيّنات ماهوى
و تعيّنات شخصى است مىنمايند و اين ظهور فعلىِ بسيط، علم فعلى حضرت حق است.عارف قيومّى، مولوى دومى، در اشاره به همين مرتبه مىگويد. (مولوى، بىتا، ص 20):
3- عرفا و حكماى متأله با توجه به اصل و قاعده «الواحد لا يصدر عنه الا الواحد» و اصل «لزوم سنخيّت بين فعل و فاعل فعل»
حضرت واجب الوجود را حقيقت وجود منبسط مىدانند كه «واحد حقّه حقيقّيه ظلّيه» است نسبت «به واحد حقّه حقيقّيه قيّوميّه»1 و از
آن چون عين ربط به حقيقت هستى مطلق قيّومى است و استقلالى ندارد به «اضافه اشراقيه» تعبير مىنمايند و وجودات خاصّه را كه به واسطه
اين اضافه اشراقيه تحقق يافتهاند، آثار فعل مىدانند و اين تسميه را از آيه شريفه «فانظروا الى آثار رحمة اللّه» (الرّوم، 50) استفاده كردهاند، زيرا
همان طورى كه دانسته شد اين وجود منبسط را نيز رحمه واسعه مىنامند. در نتيجه وجود مطلق، معرّاىِ از هر قيد و حتى قيد اطلاق هو اللّه و
مطلق وجود لا بشرط هو فعل اللّه و وجودات خاصه، آثار فعل اللّه هستند.4- وجود لا بشرط اطلاقى يعنى مقيد به قيد اطلاق و سريان در ماهيات، اولين تعيّن آن مفارق محض اول است كه از آن تعبير به عقل و
نور محمّديه و علوّيه مىشود و به ترتيب، نور هستى اذا أعلَى المجردّات إلى أنزل الموجودات يعنى هيولى و ماده اولى تنزّل مىيابد و هر كدام به
قابليّت وجودى از اين وجود منبسط، مستنير مىگردند در اصطلاح عرفا، ماهيّات مستنير به نور وجود «هيا كل توحيد» ناميده مىشوند
(سبزوارى، بىتا، ص 319).در اينجا مقدمهاى كه مورد نظر بود، خاتمه يافت. اكنون به شرح اين حديث شريف مىپردازم، گر چه عجالتا بعضى از شروح، مثل شرح
حكيم بارع ملا عبداللّه زنوزى نزد اين جانب نيست و مرحوم حكيم سبزوارى نيز در شرح اسما و شرح دعاى صباح فقط جمله «نور يشرق من صبح
الأَذن فيلوح علىهيا كل التوحيد» را شرحى مختصر و فشرده كرده و شيخ سيّد حيدر آملى در كتاب نص النصوص فقط حديث را نقل كرده و
به مناسبتى جمله «الحقيقة كشف سبحات الجلال» و جمله «اطف السراج فقد طلع الصبح» را نيز به طور اشاره و گذرا شرح كرده است.
لذا اين فقير با استمداد از باطن مقام ولايت عظمى و توجه به اصطلاحات عرفا و قواعد حكما آن چه به نظر فاتر اين حقير آمد به طور فشرده در
حدّ يك مقاله در شرح اين حديث شريف، مرقوم مىدارم و از ساحت قدسى «نبأ عظيم» و «آيت كبرى» أَعنى حضرت اميرالمؤمنين - عليه صلواة
اللّه - از اين جسارت معذرت و پوزش مىطلبم و عرض مىكنم «حاشاى ثمّ حاشاى» كه قابل باشم اين كلام ژرف را - كما هو حقّه - بفهمم، چه
برسد كه شرح كنم اگر كه چيزى هم هست، پرتوى ضعيفى است كه از شمس سماء ولايت بر اين ذرّه بىمقدار تابيده است:
بسم اللّه الرحمن الرحيمانَّ كميلبن زياد كان فى صحبته و خدمته عليهالسّلام ثلاثَ و عشرين سَنَة فسألَهُ بالكوفة حين كان خاليا فقال يا مولاى
و سيّدى مَاالْحَقيقة؟ فَقالَ (عليه السلام): مالَكَ و الحقيقة؟ قالَ: اولست صاحب سِرَّكء؟ قال: بلى! و لكن يرشح عليك ما يطفح
مِنّى فَقالَ اومثلك يُخيّب سائلاً، قال الإِمام (عليه السّلام):«الحقيقة كشف سَبَحات الجلال من غير اشارة»، قال زدنى فيه بيانا، قال: «محو الموهوم مع صحو المعلوم»، قال زدنى فيه
بيانا، فقال: «هتك الستر لغبلة السّر»، قال زدنى فيه بيانا، قال: جذب الاحدية لصفة التوحيد»، قال زدنى فيه بيانا، قال: «نور
يشرق من صبح الازل فتلوح على هيا كل التوحيد آثاره»، قال: زدنى فيه بيانا، قال: «اطف السراج فقد طلع الصبح».شرح: كميلبن زياد، مدّت بيست و سه سال مصاحبت اميرالمؤمنين عليهالسلام و از خدمتش كسب فيض مىنمود. در كوفه زمانى كه مجلس از
بيگانگان خالى بود، از حضرت سؤال كرد و گفت: مولا و آقايم حقيقت چيست؟ پس حضرت فرمود: «تو را با حقيقت چه كار؟» گفت: من مگر
صاحب سرّ شما نيستم، پس فرمود: چرا و لكن، بر تو ريزش و سيلان مىكند آن چه از زيادى دانش از من سرريز مىكند.2 پس، كميل گفت: آيا
مانند تو، سائل را محروم مىكند؟ امام (عليه السلام) فرمود: الحقيقه - لغة: آن چه از اقوال لغويان استفاده مىشود حق بر وزن فعل به معناى
ثابت و واجب و مقابل باطل است و حقيقت به معناى چيزى است كه واقعيت داشته و در اعيان خارجيه تحقق دارد و حقيقت فعيل به معناى
فاعل يا به معناى مفعول است و تاى آخر به جهت افاده نقل از وضعيت به اسميت است، لذا حقيقت اسم است براى امر واقعى (الطريحى، 1408،
ج 1، ماده حق)، ولى معلوم است كه اشياء ثابت دو نوع هستند: دائم و حادث؛ قسم اول: بطلان و عدم در آن راه ندارد و قسم دوم كه مسبوق و
ملحوق به عدم و نيستى است.اگر فلاسفه و حكما گفتهاند كه حق گاهى به معناى مطلق موجود و ثابت است و گاهى بر موجود دائم و گاهى به معناى مقابل باطل است
كه بطلان به هيچ وجه در آن راه ندارد و يا اگر حق را بر قضيه و حكم آن كه مطابق با واقع است از حيثيتى كه واقع مطابق آن است و يا اگر حق را بر
ذات واجبالوجود اطلاق مىكنند، جعل اصطلاح جديد نكردهاند بلكه با توجه به معناى لغوى، مصاديق را مشخص نمودهاند و از شواهد قرآنى
كه صراحت دارد كه حق مقابل باطل است، آيه كريمه است: «بل يقذف بالحَقّ عَلىَ الباطل» (الأنبياء، 18) «جاء الحق و زهق الباطل»
(الاسراء، 81). در اين دو آيه، باطل مقابل حق قرار گرفته، زيرا حق، قذف باطل و زهوق آن است كه - به معناى دفع است؛ و نقيض كل شىءٍ رفعه.شيخ الرّئيس (ره) در كتاب شفاء در تفسير حق چنين مىگويد: «اما الحق فيُفهم منه الوجود فى الاعيان مطلقا و يفهم منه
الوجود الدائم و و يفهم منه حال القول او الذى يدّل على حال الشىء فىالخارج اذا كان مطابقا له فنقول هذا قول حق و هذا
اعتقاد حق فيكون واجبالوجود هو الحق بذاته دائما والممكن الوجود حق بغيرة باطل فى نفسه» (ابن سينا، بىتا، ص 306).با توجه به اينكه حقيقت بر وزن فعيل است، اگر بر ذات واجب اطلاق شود به معناى فاعل، يعنى ثابت و دائم خواهد بود و اگر بر ممكن
اعم از مجردات و ماديات اطلاق شود، به معناى مفعول يعنى ثابت شده و ايجاب شده است.در سؤال كميل از حضرت امير عليهالسلام كه مالحقيقة؟ آيا مرادش ذات واجب بوده يعنى از كنه ذات واجبالوجود سؤال كرده كه حضرت
فرمودهاند: «ما انت و الحقيقه؟». اگر مرادش اين بوده، دو مرتبه سؤال خود را تكرار نمىكرد. كميل از كبار صحابه است و از اصحاب سرّ
اميرالمؤمنين به خوبى مىداند سؤال از حقيقت ذات واجب سؤالى باطل است. پس تعيين مىكنيم سؤال او از حقيقت، مطلقِ وجود و هستى
مطلق است كه فعل واجب است كه به واسطه آن هر حقيقتى و ذاتى متحقق گرديده آن حقيقت مطلق است، همان چيزى كه عرفا از آن به وجود
منبسط تعبير مىكنند و حضرت مىفرمايند:«الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير اشارة»شرح، باز شدن و ظاهر شدن انوار جلال از غير اشاره (ابن منظور، 1408 لغت ج 6، ماده سبح؛ الطريحى، 1408 ق، ج 1، ماده سبح)
لغت: سبحات به معناى انوار حق و جلال و عظمت او است، جلال به معناى عظمت خدا است و از اين جهت، جلال بر عظمت اطلاق مىشود؛
چون حضرت حقّ اعلى و برتر بر همه موجودات است و كمال او جامع همه كمالات و به مقتضاى «بسيط الحقيقة كلّ الاشياء» وجودش جامع و
حاوى تمام وجودات است كه «بسيط الحقيقة كلّ الاشياء» اين معناى حقيقى عظمت خداست و چون تجليل به معناى علّو و تصميم و شمول
آمده،3 به اين مناسبت بر خدا از حيث علّو و جامعيّت و شمول و فراگيرش نسبت به همه موجودات، جلال بر عظمت خدا اطلاق شده است.
مقصود از «سبحات جلال» يعنى انوار عظمت اسما و صفات در تجلّى اسمائى است و مراد از كشف، يعنى ظهور و اظهار اين انوار در تجلّى افعالى و
شهودى است. اين مرتبه همان طور كه در مقدّمه گفته شد، وجود منبسط و نفس الرّحمان مىباشد كه اضافه اشراقيه و عين ربط به حضرت
احديّت است.من غير اشاره: ممكن است به منزله صفت براى كشف باشد و ممكن است براى منكشف (يعنى سبحات) كه اگر متعلّق به كشف باشد،
به اين معنا خواهد بود كه چون كشف كه همان وجود منبسط بدون تعيّن است نظر به اين كه عين ربط و بدون تعيّن است، قابل اشاره نيست و اگر
من غير اشاره متعلق به سبحات يعنى اسما و صفات در تجلى اسمائى باشد، نيز صحيح است؛ زيرا اسما و صفات و لوازم آنها يعنى اعيان ثابته
ممكنات در اين تجلّى به تعيّن خاص، ظاهر نيستند، بلكه به نحو وحدت و جمعيّت ظاهرند و نه به گونه كثرت و تفرقه لذا قابل اشاره نيستند.
ممكن است من غير اشاره، متعلق به جلال باشد كه در اين فرض نيز چون جلال. مرتبه تجلى ذاتى است، ابدا قابل اشاره نيست. قال زدنى فيه
بيانا، قال (عليهالسلام): «محو الموهوم مع صحو المعلوم». لغت - الصحو: ذهاب الغيم يوم صحو و سماء صحو و اليوم صاح و الصحو ذهاب
السكر و ترك الصباء و الباطل - (ابن منظور، 1409، ج 7 ماده صحو) شرح: فرمود محوشدن موهوم، آشكارشان معلوم. در اين جا اشاره به همان
مرتبه تجلّى افعالى و وجود منبسط است كه در حقيقت اين وجود لا بشرط تمام هويات كه جز موهومات چيز ديگر نيستند به وجود جمعى در
ظهور مطلق وجود محو گرديده و معلوم حقيقى كه وجود حقايق به نحو وحدت و اجمال در عين كشف تفصيلى كه بالاترين مقام علم است،
روشن و صاف بدون هيچ گونه ساتر و غيمى آشكار مىگردد. و هو وجه اللّه؛ «كل شىء هالك الا وجهه». (القصص ، 21)قال: زدنى فيه بيانا، قال عليهالسلام : «هتك الستر لغبة السّر».لغت - هتك الستر: تمزيقه و خرقه، يعنى دريدن و پاره كردن پوشش - السّر: جوف كل شىءٍ و لبّه، يعنى درون و ذات هر چيز (المنجد، ماده
سر) و حقيقتش. شرح: مقصود از ستر، حضرت احديت بشرط لا است كه دو حديث نبوى از آن تعبير به «عماء» يعنى ابر رقيق شده است. اين مرتبه مثل
حجاب و پردهاى واسطه بين مرتبه كنز مخفى و غيبالغيوب و وحدت مطلق است.از مرتبه ذات و غيبالغيوب تعبير به «سرّ» شده و مراد از غلبه سرّ، استيلاى مرتبه ذات و تجلّى ذات بر ذات و محبّت ذات به ذات بر تجلّى
اسمائى و تجلّى افعالى است كه اين استيلا به مفاد كنت كنزا مخفيّا فأجبت أن أُعرف» سبب گرديد كه مرتبه عماء و احديّت بشرط لا، منشق
گردد و تجلّى اسمائى و افعالى به صور حقايق موجودات متجلّى گردد - لذا به اين اعتبار از تجلّى افعالى كه لازمه تجلّى اسمائى است تعبير به
«هتك السّر» فرموده: قال زدنى فيه بيانا، قال عليهالسلام : «جذب الاَحديّة لصفة التوحيد».لغت - الجذب و هو الجرّ و الحدّ (الطريحى، 1408، ج 1 ، ماده جذب).مراد از احديّت مطلق، مرتبه تجلّى ذاتى و كنز مخفى است كه به سبب بساطت و وحدت جمعى مستلزم و مستتبع تجلّى اسمائى و
افعالى است. از اين استلزام و استتباع تعبير به جذب فرموده، زيرا مرتبه غيب الغيوبى در حضور ذات للذات به مقتضاى أجبتُ أن اعرف تجلّى
افعالى يعنى ظهور به صور اسما در مظاهر كَوْن و تعنّيات موجودات را به دنبال دارد؛ البته اين استلزام و تراخى رتبى است نه خارجى.قال زدنى فيه بيانا، قال عليهالسلام : «نور يشرق من صبح الأَزل فيلوح على هيا كل التوحيد آثارة».لغت - الهيكل يعنى البِناء المرتفع الضخم من كل حيوان، الصورة و الشخص و التمثال. (المنجد، ماده هيكل)شرح: مقصود از هياكل توحيد همان طور كه در مقدمه روشن شد، ماهيات مستنير به نور وجود هستند و شايد از اين جهت كلمه هيكل را براى
ماهيّت استعاره آوردهاند كه همان طور كه بناها، زمين را كه در آن برافراشته شدهاند از نظر مستور مىدارند و خودنمايى مىكنند، ماهيات نيز كه
از نور وجود مستنير شدهاند، حقيقت وجود را از نظر پنهان مىكنند كه حتى «جم كثير» قائل به اصالت آنها و اعتباريّت وجود شدهاند، در صورتى
كه آنها جز حكايات و مراياى حقيقت، وجود واحد و ساير واقعيت ديگر ندارند.مراد از صبح ازل، تجلّى اسمائى و فيضاللّه اقدس است كه اولين طلوع فيض حضرت حق است به مانند صبح كه اولين مرتبه طلوع
شمس است و مراد از نورى كه مىدرخشد و اشراق و تابش دارد و همان طورى كه در مقدمه گفته شد، وجود منبسط و اضافه اشراقيه است كه
فعلاللّه است و وجودات خاصه ماهيات يعنى هياكل توحيد، آثار اين حقيقت هستى سارى و جارى است كه بر اين هياكل آشكار مىشود.قال زدنى فيه بيانا، قال عليهالسلام : «اطف السراج فقد طلع الصبح».چون حضرت امير - سلام اللّه عليه - عطش فوقالعاده و تضرّع و نياز كميل را در درك حقيقت مشاهده فرمودند، بر او رقّت آورد و با
عنايتى علوى و ولوى اين تشنه را به بحر خروشان مطلق هستى واصل كرد و به شهود حضورى نائل گردانيد، لذا فرمود. «چراغ عقل را خاموش
كن» يعنى ديگر از راه عقل و به شهپر جبرئيل خرد، بيشتر نتوانى بالا بروى. من تو را به عروجى ملكوتى بلكه لاهوتى به حقيقت مطلق هستى و
به شهودى حضورى رسانيدم. تو از تاريكى و ظلمت رهايى يافتى و ديگر به چراغ عقل نيازى نيست پس آن را خاموش كن؛ يعنى ديگر از اين
حقيقت پرسش منما. زيرا صبح ازل در مظاهر، طلوع و ظهور نمود و عوالم علويّه و سفلّيه را به انوار ظهورش مستنير نمود؛ رزقنا اللّه و ايّاكم
انشاءاللّه هذا المقام بعناية العلوية.خلاصه و فذلكه اين حديث شريف با توجه به اصطلاحات عرفا چنين است.حضرت امير عليهالسلام ، حقيقت را كه وجود منبسط است از طريق آثار و از طريق علل آن معرّفى نمود.آثار مطلق هستى و وجود منبسط و چنين است:كشف سبحات الجلال؛ آشكار شدن انوار جلال كه تجلّى اسمائى است.محو الموهوم مع صحو المعلوم؛ نابودى ماهيات با آشكارى معلوم كه وجود منبسط است.نور يشرق من صبح الازل، نورى كه از صبح ازل تعين تجلّى اسمائى، پرتو افكنده است. علل وجود منبسط در اين حديث شريف
چنين است: هتك الستر لغبلة السر؛ پاره شدن حجاب يكتايى به جهت استيلاى تجلّى ذاتى و ظهور تجلّى اسمائى.جذبالاحديه لصفة التوحيد؛ تجلّى ذاّتى مستلزم تجلى افعالى يعنى وجود منبسط است.يادداشت:
1. واحد حقيقى چيزى را گويند كه اتصاف به آن به وحدت بدون واسطه در عروض باشد. و واحد حقّه حقيقى آن حقيقى را گويند كه وصف وحدت از ذاتش انتزاع
گردد، به عبارت ديگر، در حمل واحد بر آن در اين صفت مشتق ذات مأخوذ نباشد و آن دو قسم است؛ واحد حقّه قيوميّه كه ذات واجبالوجود است و واحد حقّه ظليه كه
وجود منبسط است.2. الطريحى، 1408 ق، ماده طفح: طفحالاناء طفحا و طفوحا: امتلأ و ارتفع؛ معلوف المنجد، 1973، ماده طفح: طفح طفحا و طفوحا الاناء: امتلأ و فاض.3. الطريحى، 1408 ق، ج 1، ماده جلّ: و فى حديث وقت الفجر حين ينشق الى ان يتجلّل الصبح السماء اى يعلوها بضوئه يضمها من قولهم تجلّله اى علاه و
قولهم جلل الشىء تجليلاً اى عمّه و المجلل السحاب الذى يُجلّل الارض بماء المطر اى يعمّه.كتابنامه:
قرآن كريمآملى، سيد حيدر،نص النصوص فى شرح الفصوص، تهران، انستيتوى پژوهشهاى علمى ايران و فرانسه، 1352 ش/ 1975 م.ابن سينا، ابوعلى حسينبن عبداللّه، الالهيات فى الشفاء، قم، بيداد، بىتا.ابن منظور، جمالالدين ابوالفضل محمدبن مكرم، لسان العرب، ج 6 و 7، بيروت، دار احياءالترات العربى، 1408 ق.سبزوارى، ملا هادى، شرح دعاى صباح، چاپ سنگى (زمان قاجار)، بىجا، بىنا، بىتا.الطريحى، فخرالدين، مجمع البحرين، ج 1، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1408 ق.فنارى، محمد، مصباح الانس فى شرح مفتاح غيب الجمع و الوجود لصدر الدين القونوى، چاپ سنگى قديم، بىجا، بىنا، بىتا.معلوف، لوئيس المنجد فى اللغة و الاعلام، بيروت، دارالمشرق، 1973 م.مولوى، جلال الدين، مثنوى، تهران، اسلاميه بىتا.
1- داراى درجه اجتهاد، صاحبنظر در فلسفه، فقه و اصول فقه اسلامى، عضو هيأت علمى و رييس دانشكده الهيات و
معارف اسلامى و ارشاد دانشگاه امامصادق(ع).فصلنامه پژوهشى دانشگاه امام صادق(ع)، سال اول، شماره 2، زمستان 1374، صص
20-11
شرح حديث الحقيقه
سيدحسن مصطفوى(1)اين حديث شريف به ساحت مقدّس ابوالعقول، سرّالأنبياء والمرسلين و سيّد الاوصياء و الصدّيقين، يعسوبالدّين حضرت اميرالمؤمنين
- عليه صلواة الملك الحقّ المبين - منسوب مىباشد.پيش از آن كه به شرح اين حديث كه به مطالب بلند عرفانى، آميخته است بپردازيم؛ لازم مىدانم مقدّمهاى را كه حاوى نحوه انتساب اين
حديث و شرح اجمالى پارهاى از مصطلحات عرفاست، تقديم نمايم، لذا اين مقدمه داراى دو بخش است: بخش اول : نحوه انتساب حديث
1- اين حديث را عرفا و اهل اللّه، بسيار نقل كردهاند و از طريق صحابى جليلالقدر وثقة كميلبن زياد نخعى - عليه الرّحمة - به حضرت
امير عليهالسلام در رديف ارسال مسلّمات چنانچه رسم آنهاست مرسلاً منسوب نمودهاند، گر چه در هيچ يك از جوامع حديثى معتبر، مسندا و مرسلاً
نقل نشده ولى از طرفى مرحوم حكيم متأله سبزوارى - قدسسرّه الشريف - در كتاب شرح دعاى صباح (سبزوارى، بىتا، ص 319) آن را از
مشهورات بين عرفا شمرده و فقيه و عارف و اصل حضرت شيخ، سيّد حيدر آملى در كتاب نص النصوص فى شرح خصوص الحكم اين حديث را از اخبار
صحيحه دانسته است. (آملى، 1352، ص 440). لذا فكر مىكنم كه مثل شهادت حكيم متأله سبزوارى بر شهرت حديث و تصريح حضرت شيخ سيّد حيدر آملى - قدس سرّه - به صحّت
آن كافى باشد كه براى انسانى كه از جاده انصاف منحرف نباشد، اطمينان به صدور اين حديث شريف از ساحت مقدس ولايت عظمى حاصل
گردد.بين ناقلان حديث در تعداد فقرات اين حديث اختلاف است، بعضى مثل حاجى سبزوارى آن را در طى پنج فقره بدون جمله «جذب
الاحدية لصفة التوحيد» نقل كردهاند (سبزوارى، بىتا، ص 319). و بعضى همچون شيخ سيّد حيدر آملى، آن را در طى شش فقره يعنى با نقل
جمله «جذب الاحدية لصفة التوحيد» ثبت نمودهاند (آملى، 1352 ص 440). و اين جانب در اين مقاله، نقل صاحب نص النصوص يعنى شيخ
سيّد حيدر آملى را مورد توجه قرار مىدهم. بخش دوم: توضيح بعضى از مصطلاحات عرفا كه در فهم حديث ضرورت دارد
1- عرفا و حكماى الهى، ذات حضرت حق و واجبالوجود را هستى مطلق مبرّاء از هر قيد، حتى قيد اطلاق بدون هيچ گونه اعتبار و
ملاحظه قيدى و صفتى حتى قيد و تعيّن وحدت مىدانند و از آن، تعبير به مرتبه «غيبالغيوب» و «كنزُمخفى» مىكنند و آن را حضرت احديّت
مطلق لاشرط مىدانند كه صفت و اسم در آن راه ندارد، زيرا ذات وجود حقيقى محض است و وحدت، عين ذات او است زيرا غير حقيقت وجود،
نيستى مطلق است و حقيقت هستى، با لذّات از عدم ممتاز است و در امتيازش به تعّين و جهت خاص امتياز و وحدت عدديّه، نياز ندارد. پس
وحدت عين ذات است و اين وحدت مطلق - لا بشرط - منشاء اعتبار احديّت و واحديّت است؛ زيرا شامل «وحدت بشرط لا شىء معه» كه از آن
تعبير به حضرت احديّت مىشود و همچنين شامل وحدت به اعتبار ظهور موجودات و اعيان حقايق وجوديه است كه از آن تعبير به مرتبه
واحديّت مىنمايند (آملى، 1352، ص 444).از حضرت احديّت يعنى وحدت بشرط لا تعبير به مرتبه «عماء» مىشود، زيرا اعماء ابر رقيقى است كه بين آسمان و زمين حائل است و حضرت
احديّت بين ذات وجود «بحت» و «كنزُ مخفى» و بين مرتبه ظهور اسما و صفات در نظاير كون و شهود و تجلّى افعالى حايل و واسط است و اين
اصطلاح از حديث شريف حضرت رسول اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم گرفته شده است: «انه سئل عن مكان و به قبل ان يخلق الخلق، فقال صلىاللهعليهوآلهوسلم كان فى
عماء» (آملى، 1352، ص 439؛ فنارى، بىتا، ص 47). و حضرت احديّت را به لحاظ اعتبار اسماء و صفات كه به نحو وحدت در آن جمعاند، مرتبه
احديّت گويند.2- تجلّيات ذات حضرت حق را به سه گونه نامگذارى كردهاند :الف: تجلى ذاتى و حضور ذات كه همان مرتبه «كنزا مخفيا» است، بدون اعتبار هيچ گونه لحاظى و اعتبار تعيّن و قيدى.ب: تجلّى اسمائى و مرتبه واحديّت است كه از آن تعبير به «فيض اللّه أَقدس» مىشود و در اين مرتبه اسما و صفات و لوازم آنها كه اعيانِ
ثابته ممكنات هستند، در علم حضورى ذات لذّات ظاهر مىشوند، البته به نحو وحدت و بساطت يا علم اجمالى در عين كشف تفصيلى و اين
تجلّى و احديّت، لازمه مرتبه احديّت است و مرتبه احديّت منشأ و جاذب آن به نحو منشئيت علت و جاذبيّت براى معلول مىباشد.ج: تجلّى وجودى و شهودى و مرتبه ظهور فعل اللّه؛ يعنى وجود منبسط و به عبارت ديگر، تجلّى افعالى است و آن ظهور حضرت حق
تعالى از مرتبه واحديت اسمائى است به و احديّت فعلى به صور اسما در مراتب كون و هستى كه لوازم اسما و صفات مىباشند؛ ظهورى به گونهاى
بسيط و كثرت در عين وحدت و از اين ظهور فعلى بسيط، عرفا تعبير به «فيض اللّه مقدّس»، «نفس الرّحمان»، «وجود منبسط»، «رحمه واسعه»،
«نور مطلق» و «هتك السّتر» مىكنند زيرا ظهور از مرتبه ذات به وجود جمعى اعيان موجودات در مرحله فعل تنزّل يافته در اين ظهور فعلى همان
طورى كه معلوم شد، اعيان موجودات، بدون تفرقه تعيّنات بلكه به نحو وحدت و بساطت و كثرت در عين وحدت، تحقّقِ عينى دارند و چون غبار
كثرت آثار و وجودات خاصه در اين مرحله ظاهر نشده و يكسره هستى و وجود محض است از آن تعبير به «صحو الموهومات» كه تعيّنات ماهوى
و تعيّنات شخصى است مىنمايند و اين ظهور فعلىِ بسيط، علم فعلى حضرت حق است.عارف قيومّى، مولوى دومى، در اشاره به همين مرتبه مىگويد. (مولوى، بىتا، ص 20):
منبسط بوديم و يك گوهر همهبى سر و بى پا بدُيم، آن سر همه |
يك گهر بوديم، همچون آفتاببى گره بوديم و صافى همچو آب |
چون به صورت آمد آن نور سرهشد عدد چون سايههاى كنگره |
كنگره ويران كنيد از منجنيقتا رود فرق از ميان اين فريق |
حضرت واجب الوجود را حقيقت وجود منبسط مىدانند كه «واحد حقّه حقيقّيه ظلّيه» است نسبت «به واحد حقّه حقيقّيه قيّوميّه»1 و از
آن چون عين ربط به حقيقت هستى مطلق قيّومى است و استقلالى ندارد به «اضافه اشراقيه» تعبير مىنمايند و وجودات خاصّه را كه به واسطه
اين اضافه اشراقيه تحقق يافتهاند، آثار فعل مىدانند و اين تسميه را از آيه شريفه «فانظروا الى آثار رحمة اللّه» (الرّوم، 50) استفاده كردهاند، زيرا
همان طورى كه دانسته شد اين وجود منبسط را نيز رحمه واسعه مىنامند. در نتيجه وجود مطلق، معرّاىِ از هر قيد و حتى قيد اطلاق هو اللّه و
مطلق وجود لا بشرط هو فعل اللّه و وجودات خاصه، آثار فعل اللّه هستند.4- وجود لا بشرط اطلاقى يعنى مقيد به قيد اطلاق و سريان در ماهيات، اولين تعيّن آن مفارق محض اول است كه از آن تعبير به عقل و
نور محمّديه و علوّيه مىشود و به ترتيب، نور هستى اذا أعلَى المجردّات إلى أنزل الموجودات يعنى هيولى و ماده اولى تنزّل مىيابد و هر كدام به
قابليّت وجودى از اين وجود منبسط، مستنير مىگردند در اصطلاح عرفا، ماهيّات مستنير به نور وجود «هيا كل توحيد» ناميده مىشوند
(سبزوارى، بىتا، ص 319).در اينجا مقدمهاى كه مورد نظر بود، خاتمه يافت. اكنون به شرح اين حديث شريف مىپردازم، گر چه عجالتا بعضى از شروح، مثل شرح
حكيم بارع ملا عبداللّه زنوزى نزد اين جانب نيست و مرحوم حكيم سبزوارى نيز در شرح اسما و شرح دعاى صباح فقط جمله «نور يشرق من صبح
الأَذن فيلوح علىهيا كل التوحيد» را شرحى مختصر و فشرده كرده و شيخ سيّد حيدر آملى در كتاب نص النصوص فقط حديث را نقل كرده و
به مناسبتى جمله «الحقيقة كشف سبحات الجلال» و جمله «اطف السراج فقد طلع الصبح» را نيز به طور اشاره و گذرا شرح كرده است.
لذا اين فقير با استمداد از باطن مقام ولايت عظمى و توجه به اصطلاحات عرفا و قواعد حكما آن چه به نظر فاتر اين حقير آمد به طور فشرده در
حدّ يك مقاله در شرح اين حديث شريف، مرقوم مىدارم و از ساحت قدسى «نبأ عظيم» و «آيت كبرى» أَعنى حضرت اميرالمؤمنين - عليه صلواة
اللّه - از اين جسارت معذرت و پوزش مىطلبم و عرض مىكنم «حاشاى ثمّ حاشاى» كه قابل باشم اين كلام ژرف را - كما هو حقّه - بفهمم، چه
برسد كه شرح كنم اگر كه چيزى هم هست، پرتوى ضعيفى است كه از شمس سماء ولايت بر اين ذرّه بىمقدار تابيده است:
فهاانا الخالص فى المقصودبعون ربّى واجب الوجود |
و سيّدى مَاالْحَقيقة؟ فَقالَ (عليه السلام): مالَكَ و الحقيقة؟ قالَ: اولست صاحب سِرَّكء؟ قال: بلى! و لكن يرشح عليك ما يطفح
مِنّى فَقالَ اومثلك يُخيّب سائلاً، قال الإِمام (عليه السّلام):«الحقيقة كشف سَبَحات الجلال من غير اشارة»، قال زدنى فيه بيانا، قال: «محو الموهوم مع صحو المعلوم»، قال زدنى فيه
بيانا، فقال: «هتك الستر لغبلة السّر»، قال زدنى فيه بيانا، قال: جذب الاحدية لصفة التوحيد»، قال زدنى فيه بيانا، قال: «نور
يشرق من صبح الازل فتلوح على هيا كل التوحيد آثاره»، قال: زدنى فيه بيانا، قال: «اطف السراج فقد طلع الصبح».شرح: كميلبن زياد، مدّت بيست و سه سال مصاحبت اميرالمؤمنين عليهالسلام و از خدمتش كسب فيض مىنمود. در كوفه زمانى كه مجلس از
بيگانگان خالى بود، از حضرت سؤال كرد و گفت: مولا و آقايم حقيقت چيست؟ پس حضرت فرمود: «تو را با حقيقت چه كار؟» گفت: من مگر
صاحب سرّ شما نيستم، پس فرمود: چرا و لكن، بر تو ريزش و سيلان مىكند آن چه از زيادى دانش از من سرريز مىكند.2 پس، كميل گفت: آيا
مانند تو، سائل را محروم مىكند؟ امام (عليه السلام) فرمود: الحقيقه - لغة: آن چه از اقوال لغويان استفاده مىشود حق بر وزن فعل به معناى
ثابت و واجب و مقابل باطل است و حقيقت به معناى چيزى است كه واقعيت داشته و در اعيان خارجيه تحقق دارد و حقيقت فعيل به معناى
فاعل يا به معناى مفعول است و تاى آخر به جهت افاده نقل از وضعيت به اسميت است، لذا حقيقت اسم است براى امر واقعى (الطريحى، 1408،
ج 1، ماده حق)، ولى معلوم است كه اشياء ثابت دو نوع هستند: دائم و حادث؛ قسم اول: بطلان و عدم در آن راه ندارد و قسم دوم كه مسبوق و
ملحوق به عدم و نيستى است.اگر فلاسفه و حكما گفتهاند كه حق گاهى به معناى مطلق موجود و ثابت است و گاهى بر موجود دائم و گاهى به معناى مقابل باطل است
كه بطلان به هيچ وجه در آن راه ندارد و يا اگر حق را بر قضيه و حكم آن كه مطابق با واقع است از حيثيتى كه واقع مطابق آن است و يا اگر حق را بر
ذات واجبالوجود اطلاق مىكنند، جعل اصطلاح جديد نكردهاند بلكه با توجه به معناى لغوى، مصاديق را مشخص نمودهاند و از شواهد قرآنى
كه صراحت دارد كه حق مقابل باطل است، آيه كريمه است: «بل يقذف بالحَقّ عَلىَ الباطل» (الأنبياء، 18) «جاء الحق و زهق الباطل»
(الاسراء، 81). در اين دو آيه، باطل مقابل حق قرار گرفته، زيرا حق، قذف باطل و زهوق آن است كه - به معناى دفع است؛ و نقيض كل شىءٍ رفعه.شيخ الرّئيس (ره) در كتاب شفاء در تفسير حق چنين مىگويد: «اما الحق فيُفهم منه الوجود فى الاعيان مطلقا و يفهم منه
الوجود الدائم و و يفهم منه حال القول او الذى يدّل على حال الشىء فىالخارج اذا كان مطابقا له فنقول هذا قول حق و هذا
اعتقاد حق فيكون واجبالوجود هو الحق بذاته دائما والممكن الوجود حق بغيرة باطل فى نفسه» (ابن سينا، بىتا، ص 306).با توجه به اينكه حقيقت بر وزن فعيل است، اگر بر ذات واجب اطلاق شود به معناى فاعل، يعنى ثابت و دائم خواهد بود و اگر بر ممكن
اعم از مجردات و ماديات اطلاق شود، به معناى مفعول يعنى ثابت شده و ايجاب شده است.در سؤال كميل از حضرت امير عليهالسلام كه مالحقيقة؟ آيا مرادش ذات واجب بوده يعنى از كنه ذات واجبالوجود سؤال كرده كه حضرت
فرمودهاند: «ما انت و الحقيقه؟». اگر مرادش اين بوده، دو مرتبه سؤال خود را تكرار نمىكرد. كميل از كبار صحابه است و از اصحاب سرّ
اميرالمؤمنين به خوبى مىداند سؤال از حقيقت ذات واجب سؤالى باطل است. پس تعيين مىكنيم سؤال او از حقيقت، مطلقِ وجود و هستى
مطلق است كه فعل واجب است كه به واسطه آن هر حقيقتى و ذاتى متحقق گرديده آن حقيقت مطلق است، همان چيزى كه عرفا از آن به وجود
منبسط تعبير مىكنند و حضرت مىفرمايند:«الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير اشارة»شرح، باز شدن و ظاهر شدن انوار جلال از غير اشاره (ابن منظور، 1408 لغت ج 6، ماده سبح؛ الطريحى، 1408 ق، ج 1، ماده سبح)
لغت: سبحات به معناى انوار حق و جلال و عظمت او است، جلال به معناى عظمت خدا است و از اين جهت، جلال بر عظمت اطلاق مىشود؛
چون حضرت حقّ اعلى و برتر بر همه موجودات است و كمال او جامع همه كمالات و به مقتضاى «بسيط الحقيقة كلّ الاشياء» وجودش جامع و
حاوى تمام وجودات است كه «بسيط الحقيقة كلّ الاشياء» اين معناى حقيقى عظمت خداست و چون تجليل به معناى علّو و تصميم و شمول
آمده،3 به اين مناسبت بر خدا از حيث علّو و جامعيّت و شمول و فراگيرش نسبت به همه موجودات، جلال بر عظمت خدا اطلاق شده است.
مقصود از «سبحات جلال» يعنى انوار عظمت اسما و صفات در تجلّى اسمائى است و مراد از كشف، يعنى ظهور و اظهار اين انوار در تجلّى افعالى و
شهودى است. اين مرتبه همان طور كه در مقدّمه گفته شد، وجود منبسط و نفس الرّحمان مىباشد كه اضافه اشراقيه و عين ربط به حضرت
احديّت است.من غير اشاره: ممكن است به منزله صفت براى كشف باشد و ممكن است براى منكشف (يعنى سبحات) كه اگر متعلّق به كشف باشد،
به اين معنا خواهد بود كه چون كشف كه همان وجود منبسط بدون تعيّن است نظر به اين كه عين ربط و بدون تعيّن است، قابل اشاره نيست و اگر
من غير اشاره متعلق به سبحات يعنى اسما و صفات در تجلى اسمائى باشد، نيز صحيح است؛ زيرا اسما و صفات و لوازم آنها يعنى اعيان ثابته
ممكنات در اين تجلّى به تعيّن خاص، ظاهر نيستند، بلكه به نحو وحدت و جمعيّت ظاهرند و نه به گونه كثرت و تفرقه لذا قابل اشاره نيستند.
ممكن است من غير اشاره، متعلق به جلال باشد كه در اين فرض نيز چون جلال. مرتبه تجلى ذاتى است، ابدا قابل اشاره نيست. قال زدنى فيه
بيانا، قال (عليهالسلام): «محو الموهوم مع صحو المعلوم». لغت - الصحو: ذهاب الغيم يوم صحو و سماء صحو و اليوم صاح و الصحو ذهاب
السكر و ترك الصباء و الباطل - (ابن منظور، 1409، ج 7 ماده صحو) شرح: فرمود محوشدن موهوم، آشكارشان معلوم. در اين جا اشاره به همان
مرتبه تجلّى افعالى و وجود منبسط است كه در حقيقت اين وجود لا بشرط تمام هويات كه جز موهومات چيز ديگر نيستند به وجود جمعى در
ظهور مطلق وجود محو گرديده و معلوم حقيقى كه وجود حقايق به نحو وحدت و اجمال در عين كشف تفصيلى كه بالاترين مقام علم است،
روشن و صاف بدون هيچ گونه ساتر و غيمى آشكار مىگردد. و هو وجه اللّه؛ «كل شىء هالك الا وجهه». (القصص ، 21)قال: زدنى فيه بيانا، قال عليهالسلام : «هتك الستر لغبة السّر».لغت - هتك الستر: تمزيقه و خرقه، يعنى دريدن و پاره كردن پوشش - السّر: جوف كل شىءٍ و لبّه، يعنى درون و ذات هر چيز (المنجد، ماده
سر) و حقيقتش. شرح: مقصود از ستر، حضرت احديت بشرط لا است كه دو حديث نبوى از آن تعبير به «عماء» يعنى ابر رقيق شده است. اين مرتبه مثل
حجاب و پردهاى واسطه بين مرتبه كنز مخفى و غيبالغيوب و وحدت مطلق است.از مرتبه ذات و غيبالغيوب تعبير به «سرّ» شده و مراد از غلبه سرّ، استيلاى مرتبه ذات و تجلّى ذات بر ذات و محبّت ذات به ذات بر تجلّى
اسمائى و تجلّى افعالى است كه اين استيلا به مفاد كنت كنزا مخفيّا فأجبت أن أُعرف» سبب گرديد كه مرتبه عماء و احديّت بشرط لا، منشق
گردد و تجلّى اسمائى و افعالى به صور حقايق موجودات متجلّى گردد - لذا به اين اعتبار از تجلّى افعالى كه لازمه تجلّى اسمائى است تعبير به
«هتك السّر» فرموده: قال زدنى فيه بيانا، قال عليهالسلام : «جذب الاَحديّة لصفة التوحيد».لغت - الجذب و هو الجرّ و الحدّ (الطريحى، 1408، ج 1 ، ماده جذب).مراد از احديّت مطلق، مرتبه تجلّى ذاتى و كنز مخفى است كه به سبب بساطت و وحدت جمعى مستلزم و مستتبع تجلّى اسمائى و
افعالى است. از اين استلزام و استتباع تعبير به جذب فرموده، زيرا مرتبه غيب الغيوبى در حضور ذات للذات به مقتضاى أجبتُ أن اعرف تجلّى
افعالى يعنى ظهور به صور اسما در مظاهر كَوْن و تعنّيات موجودات را به دنبال دارد؛ البته اين استلزام و تراخى رتبى است نه خارجى.قال زدنى فيه بيانا، قال عليهالسلام : «نور يشرق من صبح الأَزل فيلوح على هيا كل التوحيد آثارة».لغت - الهيكل يعنى البِناء المرتفع الضخم من كل حيوان، الصورة و الشخص و التمثال. (المنجد، ماده هيكل)شرح: مقصود از هياكل توحيد همان طور كه در مقدمه روشن شد، ماهيات مستنير به نور وجود هستند و شايد از اين جهت كلمه هيكل را براى
ماهيّت استعاره آوردهاند كه همان طور كه بناها، زمين را كه در آن برافراشته شدهاند از نظر مستور مىدارند و خودنمايى مىكنند، ماهيات نيز كه
از نور وجود مستنير شدهاند، حقيقت وجود را از نظر پنهان مىكنند كه حتى «جم كثير» قائل به اصالت آنها و اعتباريّت وجود شدهاند، در صورتى
كه آنها جز حكايات و مراياى حقيقت، وجود واحد و ساير واقعيت ديگر ندارند.مراد از صبح ازل، تجلّى اسمائى و فيضاللّه اقدس است كه اولين طلوع فيض حضرت حق است به مانند صبح كه اولين مرتبه طلوع
شمس است و مراد از نورى كه مىدرخشد و اشراق و تابش دارد و همان طورى كه در مقدمه گفته شد، وجود منبسط و اضافه اشراقيه است كه
فعلاللّه است و وجودات خاصه ماهيات يعنى هياكل توحيد، آثار اين حقيقت هستى سارى و جارى است كه بر اين هياكل آشكار مىشود.قال زدنى فيه بيانا، قال عليهالسلام : «اطف السراج فقد طلع الصبح».چون حضرت امير - سلام اللّه عليه - عطش فوقالعاده و تضرّع و نياز كميل را در درك حقيقت مشاهده فرمودند، بر او رقّت آورد و با
عنايتى علوى و ولوى اين تشنه را به بحر خروشان مطلق هستى واصل كرد و به شهود حضورى نائل گردانيد، لذا فرمود. «چراغ عقل را خاموش
كن» يعنى ديگر از راه عقل و به شهپر جبرئيل خرد، بيشتر نتوانى بالا بروى. من تو را به عروجى ملكوتى بلكه لاهوتى به حقيقت مطلق هستى و
به شهودى حضورى رسانيدم. تو از تاريكى و ظلمت رهايى يافتى و ديگر به چراغ عقل نيازى نيست پس آن را خاموش كن؛ يعنى ديگر از اين
حقيقت پرسش منما. زيرا صبح ازل در مظاهر، طلوع و ظهور نمود و عوالم علويّه و سفلّيه را به انوار ظهورش مستنير نمود؛ رزقنا اللّه و ايّاكم
انشاءاللّه هذا المقام بعناية العلوية.خلاصه و فذلكه اين حديث شريف با توجه به اصطلاحات عرفا چنين است.حضرت امير عليهالسلام ، حقيقت را كه وجود منبسط است از طريق آثار و از طريق علل آن معرّفى نمود.آثار مطلق هستى و وجود منبسط و چنين است:كشف سبحات الجلال؛ آشكار شدن انوار جلال كه تجلّى اسمائى است.محو الموهوم مع صحو المعلوم؛ نابودى ماهيات با آشكارى معلوم كه وجود منبسط است.نور يشرق من صبح الازل، نورى كه از صبح ازل تعين تجلّى اسمائى، پرتو افكنده است. علل وجود منبسط در اين حديث شريف
چنين است: هتك الستر لغبلة السر؛ پاره شدن حجاب يكتايى به جهت استيلاى تجلّى ذاتى و ظهور تجلّى اسمائى.جذبالاحديه لصفة التوحيد؛ تجلّى ذاّتى مستلزم تجلى افعالى يعنى وجود منبسط است.يادداشت:
1. واحد حقيقى چيزى را گويند كه اتصاف به آن به وحدت بدون واسطه در عروض باشد. و واحد حقّه حقيقى آن حقيقى را گويند كه وصف وحدت از ذاتش انتزاع
گردد، به عبارت ديگر، در حمل واحد بر آن در اين صفت مشتق ذات مأخوذ نباشد و آن دو قسم است؛ واحد حقّه قيوميّه كه ذات واجبالوجود است و واحد حقّه ظليه كه
وجود منبسط است.2. الطريحى، 1408 ق، ماده طفح: طفحالاناء طفحا و طفوحا: امتلأ و ارتفع؛ معلوف المنجد، 1973، ماده طفح: طفح طفحا و طفوحا الاناء: امتلأ و فاض.3. الطريحى، 1408 ق، ج 1، ماده جلّ: و فى حديث وقت الفجر حين ينشق الى ان يتجلّل الصبح السماء اى يعلوها بضوئه يضمها من قولهم تجلّله اى علاه و
قولهم جلل الشىء تجليلاً اى عمّه و المجلل السحاب الذى يُجلّل الارض بماء المطر اى يعمّه.كتابنامه:
قرآن كريمآملى، سيد حيدر،نص النصوص فى شرح الفصوص، تهران، انستيتوى پژوهشهاى علمى ايران و فرانسه، 1352 ش/ 1975 م.ابن سينا، ابوعلى حسينبن عبداللّه، الالهيات فى الشفاء، قم، بيداد، بىتا.ابن منظور، جمالالدين ابوالفضل محمدبن مكرم، لسان العرب، ج 6 و 7، بيروت، دار احياءالترات العربى، 1408 ق.سبزوارى، ملا هادى، شرح دعاى صباح، چاپ سنگى (زمان قاجار)، بىجا، بىنا، بىتا.الطريحى، فخرالدين، مجمع البحرين، ج 1، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1408 ق.فنارى، محمد، مصباح الانس فى شرح مفتاح غيب الجمع و الوجود لصدر الدين القونوى، چاپ سنگى قديم، بىجا، بىنا، بىتا.معلوف، لوئيس المنجد فى اللغة و الاعلام، بيروت، دارالمشرق، 1973 م.مولوى، جلال الدين، مثنوى، تهران، اسلاميه بىتا.
1- داراى درجه اجتهاد، صاحبنظر در فلسفه، فقه و اصول فقه اسلامى، عضو هيأت علمى و رييس دانشكده الهيات و
معارف اسلامى و ارشاد دانشگاه امامصادق(ع).فصلنامه پژوهشى دانشگاه امام صادق(ع)، سال اول، شماره 2، زمستان 1374، صص
20-11
- *زهرة المنتدى*الادارة
[/img] https://i.servimg.com/u/f30/12/70/69/64/rle62511.gif [/img]
عدد الرسائل : 5887
العمر : 31
الموقع : في بلاد الله الواسعة
تاريخ التسجيل : 20/12/2008
رد: شرح حديث الحقيقه
الإثنين يوليو 26, 2010 5:05 am
الف شكر لكاتب\ة
الموضوع على مشاركتك
القيمة
والرااائعة
طرح روووعة من
عضو\ة رووووعة
دمت مبدع\ة
ورااائع\ة
تحياتي
لك
صلاحيات هذا المنتدى:
لاتستطيع الرد على المواضيع في هذا المنتدى